مدح و ولادت امام سجاد علیه السلام
ای شمس ولایت! قـمـرت باد مبـارک ای بهـر کـرامت! گهـرت باد مبـارک ای پنجم شعـبـان! سحـرت باد مبارک ای مـادر ایـران! پـسرت بـاد مبـارک آیـیــنـۀ حـسـن ازلــی زادهای امـشـب در کعـبۀ توحـید، عـلـی زادهای امشب بـنگـر به سـرِ دست، جـمـال ازلی را چـارم وصی احمد و نجل سه ولی را خـورشـیـد فــروزنـدۀ انـوار جـلـی را رخـسـار عـلـیبـن حـسیـنبـنعـلـی را دیــدار حـسـیـن دگــرت بـاد مـبـارک مـیـلاد گـرامـی پـسـرت بــاد مـبارک این فرشنشینی است که خود عرش مقام است این حمد و رکوع است وسجود است وقیام است ایـن قـائـمـۀ دائـمـۀ هـفـت نـظام است این نجل سه مولا پدر هشت امام است ما را نه همین در حرمش روی نیاز است بر دامن او دست همه خلق، دراز است قـرآن حـسیـنبنعلی مصحـف رویش جان دو جهان بسته به یک تار ز مویش خورشید برد سجده به خاک سرکویش حق است اگر خضر چکد ز آب وضویش انـوار خـدا مـوج زنـد در جــلــواتـش از خالق و از خلق درود و صلـواتش این یوسف زهرا پسر یوسف زهراست در چرخ ولایت قمر یوسف زهراست در بحر امامت گهر یوسف زهراست در سلسله پیغـامبر یـوسف زهـراست در قافلـه مـولاست هـمـه قـافـلـهها را در سلسله یـار است همه سلـسلهها را در هر طپش قـلـب بوَد ذکـر خـدایش پـیـوستـه دعـا مـنـتـظـر حال دعـایش دلهای حسینی همگان صحن و سرایش گل بوسۀ جبـریل به خـاکِ کفِ پـایش والله اگــر حـکــم ز داور بــســتــانــد دانـد کـه در از قـلـعـۀ خـیـبـر بستـاند فرزند شهادت، پدر صبر و شکیب است مولای وجود است، نگویید غریب است بیمار نخوانید، طبیب است، طبیب است مانند علی نیز خطیب است، خطیب است گـفـتـار رسـایـش چو شنـیدند صحـابه گـفـتند علی خوانَد چو در کوفه خطابه ای بـوسـه زده خـون خـدا بر دهن تو ای مـثـل نـبـی وحـی الـهـی سخـن تو تو شمع و همه خلق جهـان انجـمن تو یـوسـف شـده دلـبـاخــتـۀ پـیـرهـن تـو دریاست جـگـر تـشنـۀ اشک بصر تو گـردیـده اجـابت هـمـه جا دور سر تو یـاس نـبـوی، لالـۀ حـمـرا به تو نـازد نخل رطب و سینۀ صحرا به تو نازد بر نیزه سر یـوسف زهـرا به تو نازد هم فاطمه، هم زینب کبرا به تو نـازد در عیـن اسـارت به همه خلـق امیری خصم است اسیر تو که گفته تو اسیری اوصاف تو بیرون بوَد از حد و شماره هر لحـظۀ تو در نظـر ماست هـزاره از ماست اطاعت، ز تو یک لحظه اشاره عـالـم هـمه بر جـود تو دارند نـظـاره زنجیر به فـرمـان تو پیچـید به دستت بـالله قـسـم نـام اسـیـر است شـکـسـتت بـیاذن تو بر تو نـرسـد سنگ لب بام گر حکم کنی شام شود تیرهتر از شام در سلسله صد سلسله با یک نگهت رام معراج چهل روزۀ تو برتر از اوهـام پـیـغــامـبــر خـــون امــام شـهــدایــی هر سو که کنی روی در آغوش خدایی ای مـلـک خـداونـد تـعـالـی حــرم تـو ای عـالـم هـستی همه ظـرف کـرم تو جـان یـافـتـه عیـسای مسیـحا ز دم تو خـوبـان دو عـالـم هـمـه خـاک قدم تو میثم که بوَد دست گـدایـیـش به سویت آیینــۀ دل شستـه بـه خـاک سر کویت |